ای دل تو به ادراک معما نرسی،
در نکتة زیرکان دانا نرسی؛
اینجا ز می و جام بهشتی می ساز،
کانجا که بهشت است رسی یا نرسی!
از آمدنم نبود گردون را سود،
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود؛
وز هیچکسی نیز دو گوشم نشنود،
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود!
آورد به اضطرارم اول بوچود،
جز حیرتم از حیات چیزی نفزود،
رفتیم به اکراه و ندانیم چه بود
زین آمدن و بودن و رفتن مقصود!
هر چند که رنگ و روی زیباست مرا،
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا،
معلوم نشد که در طربخانة خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا؟